تصمیم گرفت که دیگر به کسی اعتبار نکند، دیگر کسی را دوست نداشته باشد، دیگر با کسی مهربان نباشد، دیگر به کسی تمام زیاد توجه نکند. چون یکبار از صداقت خود کسی را با تمام وجود خود دوست داشت و در مقابلش او از محبت زیاد به یک گرگ درنده تبدیل شد و تمام محبت های این را در نظر نگرفت و مثل یک انسان کور و نابینا از محبت این گذشت.
قرار گفته های خودش بخاطر او از خیلی ها گذشت و حالا هرکس از این از من سوال میکند که کجا شد نفری که بخاطرش از همه گذشتی و در مقابل سوال آنها هیچ جواب ندارم و سرم از شرم خم میشود و بجز افسوس دیگر توانایی هیچ کار را ندارم.
لحظه از این گفته هایش نگذشت یکبار سوال کرد مشکل من چه بود و چرا به این حالت گرفتار شدم.و ادامه داد مشکل من این بود که تمام محبت و اعتبار خود را به پایش انداختم و او هم از اینها را نادیده گرفت از همه اینها گذشت.
گفتم تو هیچ مشکل نداری مشکل از او است که صادق نبوده، خواست همرای محبت تو بازی کند، خواست همرای احساست تو بازی کند و تو را به حیث یک بازیچه برای خود فکر کرد. تو هیچ مشکل نداری چون تو صادق بودی و حقیقتا او را دوست داشتی. باور کن یک روز قدر این محبت تو را خواهی دانست و مثل یک انسان شرمنده و خدا زده دوباره پیش تو خواهی آمد فقط بخدا توکل کن و کوشش کن بخاطر بک انسان که باعث ریختن اشک تو شده را فراموش کنی چون او لیاقت تو را ندارد و اگر لیاقت تو را میداشت باعث ریختن اشک های تو نمی شد و خود را بخاطر او زیاد خسته نکن چیزی که از دست دادی، دادی و در ضمن او تو را از دست داده تو دیگر به او هیچ اعتماد نداری.زیاد فکر نکن به چیزی توجه کن که هنوز پیش تو است تا اینها را از دست ندهی.
اشک خود را با سر پشت دست خود پاک کرد و گفت: بجز او دیگر هیچ کس را دوست داشته نمی توانم و بجز از عشق او دیگر هیچ عشق را عشق نمی دانم و زندگی بدون او برای مثل مرگ است. او بارفتن خود مرا نابود کرد ولی باز هم معنی عشق را فقط در چشم های او می خوانم زندگی برای من بدون مثل مرگ است. همیشه به این فکر هستم که یک روز او دوباره مثل اول در زندگی خود ببینم.
0 comments:
Post a Comment