Sunday, November 23, 2014

غرور

بعضی ها اگر احساس میکند که من مغرور شدم این اشتباه خودآنها است چون هنوز این اسعتداد را در وجود رشد نداده یک انسان  که آرام است را درگ کنی و همرایش گپ بیزنی که چرا خاموش است؟ تو چی میدانی کسی که آرام است جقدر فریاد ها در این سکوت اش است.
برای من میگوئید که مغرور شدی این گپ به نظر خود شما خیلی یک گپ عادی است اما برای من این گپ مثل سنگی است که شیشه دل مرا می شکند  و حتی غیر قابل تحمل می شود. تنها تسکینی که برای این درد من است همین چند قطره اشک های است که از چشم های من میبارد و همین نوشته من است.
من مغرور نمی شوم فقط همین پستی های زندگی مرا هر روز آرامتر میکند.
در این مدت که زندگی کردم تنها از چیزی که همیشه نفرت داشتم و فرار میکردم همین غرور بوده است و حتی از شوخی هم به من بیگوئید که مغرور شدی تحمل کرده نمی توانم. 

Tuesday, November 18, 2014

افسوس یک جوان

در کنج اتاق نشسته بودم و مشغول درس خواندن دروازه را تک تک کرد و اجازه داخل شدن  را گرفت، اجازه دادم آمد داخل اتاق.
بعد از داخل شدن به اتاق مشغول کار خود شد و با بسیار حسرت آهی کشد و گفت: پدرم مرا اجازه نداد که درس بیخوانم و من پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی را نداشت که همرایش در کارهای روزمره و کار های دهقانی کمک کند و من مجبور بودم که گپ پدر خود را قبول کنم، و آن جوان  مثل سایر جوان ها قربانی خواست پدرش شد و بی صدا شکست را قبول کرد تا دل پدرش نشکند.
بعد از خارج شدن آن شخص به فکر فروه رفتم و با خود گفتم: آیا این جوان حق این را ندارد که مثل دیگر جوان ها با غرور زندگی داشته باشد و مثل یک مدیر عالی رتبه باشد نه اینکه مثل یک ملازم.
I was sitting at the corner of my room and I was busy with my chapter, he knocked the door and took permission to come in. he entered in to room then started his duty then with full of chill he said:” my father did not allow me to be educated”. I asked him: why?
He said:” my father was alone and no one was to help him with peasant’s work and I was compelled to deal with my father”. That men scarified like others of his father wish and he silently sit back, so that he keep his father happy.

When he went out I thought with myself and told to myself:” Is that man having not this right to live proudly and he is supposing to live like and manager or officer not as guard”. 

18-11-2014 
04:30 PM 

Tuesday, November 4, 2014

سفر

اگر چی سفر های زیادی داشتم به هر طرف، اما این اولین سفر کاری من است. این سفر، سفری است که بدون  یکی از اعضای خانواده ام خواهم داشت.

نمی دانم چطور خواهد شد و چطور جای خواهد بود، خیلی حیران و سرگردانم و فکر میکنم در مورد اش که این مدت را چطور سپری کنم.
هر چند خود را قناعت میدهم که هیچ مشکل نیست اما اولین سفراست که تنهای تنها. من نباید این قسم کم جرأت باشم، من باید مردانه وار این سفر ها را سپری کنم. هر قدر که مشکل است باید تحمل کنم تا در آینده از سفر های خود لذت ببرم و دست آورد های زیاد داشته باشم و از این چانس ها باید خوب استفاده کنم.
ترس من از این نیست که من تنها هستم. ترس من از این است که مردم هر چی که خوش شان آمد تقدیم من  میکند و من از قضاوت کردن کورکورانه نفرت دارم.

خدا یا تو کمک ام کن، من به کمک  های تو به این سرحد رسیدم و حالی کمک کن تا از این سرحدات را خوب سپری کنم.

 
Design by Wordpress Theme | Bloggerized by Free Blogger Templates | Best Buy Printable Coupons