Wednesday, September 14, 2016

...

اول که بعد از خیلی مدت ده روز چهارم عید من به دفتر آمدم و دوم امروز روز اول کاری من است باید هم وقت شناس باشم و هم متعهد به وظیفه خود( قبلا هم پابند وقت و هم متعهد به وظیفه خود بودم) قسیمکه گفتم امروز زور اول کاری من است باید ثبوت کنم که پابند وظیفه و وقت هستم.  و از سوی دیگر اول هیچ دل من بر نمی داد به سر کار آمدن ووقتی بعد ار بسیار زحمت آمدم.. عالی جناب ها رفته بانک و من همراه برادر خو منتظریم تا ایشان از بانک بی آیند.. من و برادر من نزدیک است که خواب برویم چون خسته شدیم از انتظار کشیدن.. و از طرف دیگر مسول امنیت دفتر نو روی ده روی ما است و مصروف کار های خود.. براینکه ده کار های او مزاحمت نکنم حالا ما کم کم هم سکوت ره اختیار کردیم و هم سقوط را..

Thursday, September 1, 2016

...

واقعا واقعا ناراحت هستم و حال توانایی شرح دادن شیره هم ندارم.. فقط میگوم که ناراحت هستم. جزییات اش را وقتی حوصله شیره پیدا کردم باز تشریح خواهم کرد..

Tuesday, August 16, 2016

کوه

از طفلی عاشق کوه و جاهای بلند که بی توانم دید از تمام ساحات را داشته باشم بودم. در جایکه من زندگی می کردم در اطراف خانه و محله ما هیچ کوه وجود نداشت اما در خانه زندگی می کردیم دو منزله بود و اگر در منرل دوم بالا می شدم می توانستم از همه از اطراف محله که زندگی می کردیم دید داشته باشم.
من همیشه همین کار را می کردم. وقتیکه بی کار میبودم و کمی ناراحت و یا جگر خون، میرفتم منزل دو و بالای دیوار منزل دو بنلد می شدم و چهار طرف را تماشا می کردم و همرای خود هر چه دوست داشتم فکر می کردم. گاهی در باره زمین فکر می کردم، گاهی درباره انسان های که بالای زمین زندگی می کنند و گاهی طرف آسمان میدیدم و به فکر فروه می رفتم و در باره قانون این جهان و گاهی به همسایه که در کوجه و اطراف خانه ما زندگی می کرد.
کوه های پخش طرف  درقسمت غرب مکتب ما  وجود داشت وقتی معلم ما در صنف نمی بود همرای دو دوست خود می گفتم عادل یا  پاطو سیل کو کوه ها چقدر مقبول استه کشکی مه بلی از امو کوه می بودم و از اونجی تمام جای ره سیل موکدم.. عادله: سمی تو دیوانه استی مردم از کوه خوش شی نه میه.
مه: عادل تو دیوانه استی.. سیل کوه ها را چقدر مقبول استه... بعدا این شعر پیش آنها می خواندم .. خدایا بال و پر میدادی ما را، از این کوتل گذر میدادی ما را..
و حال هم وقتیکه کوه را میبنم احساس خوشی می کنم و از دیدن کوه لذت میبرم و دوست دارم کوهنوردی کنم. 

...

بعضی وقت فکر می کنم کار هایم خارج از مدیریت من میشود چون یک نوع احساس در وجود خود احساس میکنم که حتی نمی توانم همین احساس را بیان کنم.  این یک احساس است خیلی خفیف ولی مرا هم آهسته آهسته ضعیف می کند و من به همین لحظه قادر به هیچ کار نیستم. نمی دانم مشکل مدیریت من است و یا این احساس لعنتی خیلی بد است.
کاریکه من در این اوقات می کنم اول نهایت تلاش دارم که کار هایم را پیش ببرم تا مدیریت را از دست ندهم اما خدا  ناخواسته اگر موفق به این کار نشدم چندین آهنگ های که کمی دوست دارم به صدای خیلی خیلی ده هدفون گوش میکنم و از این آهنگ لذت میبرم.
بعد از اینکه حالتم کمی بهتر شد به هوش می آیم  همرای خود می گویم چقدر بد همه کار های من نا انجام داده مانده و من آهنگ گوش کردم و در همین لحظه است که دو باره بالای خود قهر می شوم و دوباره شورع به کار میکنم و باز هم اگر قاد به انجام دادن اش نشدم باز شروع به تشویش کردن می کنم.. خلاصه ده طول ماه یک دو روز همین دیوانگی را انجام میدهم. 

 
Design by Wordpress Theme | Bloggerized by Free Blogger Templates | Best Buy Printable Coupons