دختری هستم که از زمان که خیلی خورد بودم زحمت می کشیدم و کوشش می کردم که تا خرج و مصارف خود را تهیه کرده بی توانم و پدرم فقط مدیریت می کرد دیگر تمام مسئولیت به دوش خود و دیگر اولاد های پدرم بود.
من نمی گویم که پدرم برای ما خدمت نکرده، پدرم خود را فدایی ما کرد تا به این سویه رسیدیم هم من و هم خوهران و برادرانم، اما مشکل اینجا است که پدرم در زمان سابق توسط یک حادثه دست راست اش صدمه دیده و دستش درست کار نمی کند و هم پدر کلان من اجازه نداده تا مثل دیگر دوست هایش درس بی خواند تا از طریق کدام وظیفه خرج و مصارف ما را تهیه کند.
اما شکر گذار هستم به دربار خدا اگر توانایی کار را برای پدرم نداده لااقل مدیریت خوب را داده تا هم به اولاد های خدمت کند و هم زندگی را به بهترین طریقه پیش ببرد.
در زمان سابق نصف روز هم به مکتب می رفتیم هم به یگان کورس می رفتیم و هم نصف روز را قالین کار می کردیم. منظورم این نیست که تنها ما کار می کردیم و هم درس خواندیم مثل ما خیلی ها هم کار می کرد و هم درس می خواند اما تفاوت اینجا است که پدر آنها مثل پدر من مدیریت خوب نداشت و تمام زندگی اولاد های خود را فدایی زندگی خود کردند.
حالا هم خوشحالم که هم می توانم برای خود خدمت کنم و هم توسط مزد دست خود برای فامیلم خدمت کنم، این را هم صادقانه می گویم اگر روزی رسد که جانم را فدا کنم هم حاضر به این کار هستم برای خدمت فامیلم.
0 comments:
Post a Comment