مادر که نه(9) ماه در بطن خود پرورش داد و زمانی که به دنیا آمد تمام رنج ها را فراموش کرد و لبخند زد برای فرزندش که فرزندش صحتمند است چه میدانست که دختر و یا پسر اش روزی میرسد که سر پدر ومادر خودرا پیش دوست و دشمن خم میکند.
پدری که روز های گرم تابستان گرمی هوا را نادیده و روزهای سرد زمستان و برف را فکرش نمی کرد فقط متوجه یک لقمه نان پیدا کردن بود که چطور برای فرزندانش یک لقمه نان حلال پیدا کند.
مادری همه زبیایی های خود را فدای فرزندش کرد و پدری برای پر کردن شکم فرزندش رفت پیش دوست دشمن غرور مردانگی خود را زیر پا کرد ورفت مزدوری کرد فقط بخاطری که پسر اش احساس کمبودی نکند پیش دوست خود
حیران هستم چطور آنها این همه فدا کاری پدر و مادر خود را نادیده گرفت و برای همیشه سری پدر و مادر خود را خم کرد و یک داغ ماند داغ که هیچ وقت دوباره درمان نه خواهد شد.
2 comments:
خوب شاید شنیده باشی که می گویند: آدم که عاشق شد چشم هایش کور می شه و گوش هایش ناشینوا ، ازینا هم هموطور شده ...
تا جایی را که مه خبر دارم خانواده ازی هردو با هم سازگار نبودند باز به همو خاطر هر گریخته اند.
شما می گوئید عشق و عاشق مه فکر نمی کنم که اینا عاشق هم باشد چون عشق پیش از عروسی هیج معنی نمی دهد و بعد از چند ماه و یاهم چند سال با هم می گوئید ببخشید یک سوتفاهم بوده بعد از آن هر کدام شان به راه خود جدا جدا ادامه میدهد. به هر صورت هر کار کردن از نادانی کردن اگر پدر و مادر شان اجازه به عروسی نمی داد باز هم اینا باید خود را قربانی میکرد نه اینکه دیگرا قربانی خود.
Post a Comment